ترا می خواهم و دانم كه هرگز
ترا می خواهم و دانم كه هرگز![]()
به كام دل در آغوشت نگيرم![]()
توئی آن آسمان صاف و روشن![]()
من اين كنج قفس، مرغی اسير هستم![]()
ز پشت ميله های سرد و تيره![]()
نگاه حسرتم حيران برويت ![]()
در اين فكرم كه دستی پيش آيد![]()
و من ناگه گشايم پر بسويت![]()
در اين فكرم كه در يك لحظه غفلت![]()
از اين زندان خامش پر بگيرم![]()
به چشم مرد زندانبان بخندم![]()
كنارت زندگی از سر بگيرم![]()
در اين فكرم من و دانم كه هرگز![]()
مرا يارای رفتن زين قفس نيست![]()
اگر هم مرد زندانبان بخواهد![]()
دگر از بهر پروازم نفس نيست![]()
ز پشت ميله ها، هر صبح روشن![]()
نگاه كودكی خندد برويم![]()
چو من سر می كنم آواز شادی![]()
لبش با بوسه می آيد بسويم![]()
اگر ای آسمان خواهم كه يكروز![]()
از اين زندان خامش پر بگيرم![]()
به چشم كودك گريان چه گويم![]()
ز من بگذر، كه من مرغی اسيرم![]()
من آن شمعم كه با سوز دل خويش![]()
فروزان می كنم ويرانه ای را![]()
اگر خواهم كه خاموشی گزينم![]()
پريشان می كنم كاشانه ای را![]()
